ویژگیهای اقتصاد و سیاست غیر متعارف
سرمایه داری معاصر

(مهندسی اجتماع- انقلابهای رنگی و آلترناتیو پروغرب)

خسرو دانش

 جهان از نظر رشد نیروهای مولده و مطالبات جنبشهای مترقی، مدرن و انقلابی وارد فاز کمونیسم شده است. اما دولتهای سرمایه داری میلیتاریستی بویژه غربی با بکار بستن یک اقتصاد بحرانی پیوسته و غیر متعارف، بوسیله ی یک سیاست ارتجاعی نوین جهانی مانع تحول جامعه از سرمایه داری به کمونیسم هستند. سرمایه داری جهانی دیگر قادر نیست با کاربست یک نظم مدرن سیاسی به انباشت سرمایه در حالت متعارف ادامه دهد و مدرنیسم بشدت هزینه های تولید سرمایه داری را افزایش میدهد. با توجه به متد مارکس در کاپیتال، نه اقتصاد، اقتصاد متعارف سرمایه داریست و نه سیاست، یک سیاست متعارف سرمایه داری میباشد. ساختاری شدن پدیده ی بیکاری و از بین رفتن چرخه های اقتصادی و دوره های رکود و ترقی سرمایه داری نشان از این دارد که جامعه ی جهانی دیگر قادر نیست در قالب مناسبات تولید سرمایه داری متعارف به رشد خود ادامه دهد و در نتیجه وجود فاکتورهای جدید حاکی از این است که جهان در آستانه ی تحول از سرمایه داری به کمونیسم است. مارکس در آثار خود این متد را ارائه میدهد که در جامعه ی سوسیالیستی تضاد کار یدی و فکری بنفع کار فکری از بین میرود. از این متد خیلی مهم میتوان با رجوع به اقتصاد جهان کنونی به نتایج مهمی رسید. از جمله اینکه چنانچه با وجود از بین رفتن تضاد کار یدی و فکری، همچنان با کاربست سیاست سرکوبگر میلیتاریستی و تروریسم دولتی جامعه را در چهارچوب سرمایه داری متوقف کند، عوارض  سرمایه داری مثل بیکاری و غیره تبدیل به امر ساختاری شده و  اقتصاد از روند متعارف  بحران، رکود و ترقی و کلا چرخه های اقتصادی بیرون میاید. همه ی این تغییرات رویهمرفته یک اقتصاد غیر متعارف سرمایه داری را بوجود آورده و این اقتصاد غیر متعارف نیز تنها از طریق سیاست غیر متعارف سرمایه داری قابل کنترل و دوام است. این سیاست غیر متعارف دیگر از چهارچوب سیاست سرمایه داری بیرون آمده و به سیاست ارتجاعی و قرون وسطایی ماقبل سرمایه داری رجعت میکند. چنین تغییرات غیر متعارف سیاسی نیز بنوبه ی خود سرمایه داری و دولتهای آنرا در تقابل مدرنیسم و سکولاریسم و اومانیسم بورژوایی قرار میدهد و به پدیده های ضد آن تبدیل میشود. لذا به این نتیجه میرسیم که با انقلاب تکنولوژی انفورماتیک دهه های پایان قرن بیستم جهان باید از چهارچوب سرمایه داری گذر کرده و به جامعه ی کمونیستی قدم میگذاشت. بنابر این رخدادهای آستانه ی قرن بیست و یکم را باید با توسل به چنین متدی تحلیل بکنیم و بطور کلی رخدادهای اخیر جهان، نظم غیر متعارف اشاره شده را نمایندگی میکنند و نه چیز دیگر را. جنبش کمونیسم کارگری مدرن در کل چنین پارادوکس و وضعیت غیر متعارف را بنفع کمونیسم نمایندگی میکند. لذا شاید در ابتدای ایندوره ی غیر متعارف، واقعیتی متعارف هنوز سرسختی نشان داده و بطور واقعی وجود داشته باشد، اما اثباتا و تحلیلا هیچ نوع وضعیت متعارف در دنیای کنونی سرمایه داری نمیتواند وجود داشته باشد و جهان سرمایه داری بطور کلی در مسیر تغییر به چنین وضعیت غیر متعارف قرار گرفته است. مثلا آلترناتیو و اپوزیسیون متعارف پرو غرب بطور واقعی وجود دارد اما اثباتا چنین آلترناتیو و جنبشی در حال از بین رفتن است، چون بطور منطقی نمیتواند وجود داشته باشد و همچنین پدیده ها و جنبشهای متعارف دیگر. با توجه به این مسائل مثلا  در ایدئولوژی بورژوازی معاصر دیگر مفهومی بنام انقلاب یا خشونت انقلابی و رادیکال وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد، چون بورژوازی معاصر مفاهیم و مقوله ها را با توجه به منافع سرمایه  داری معاصر تعریف میکند، نه بطور غیر تاریخی و فراجتماعی و انتزاعی. متفکرین سرمایه داری معاصر اکنون با توجه به رویکرد ارتجاعی اقتصادی و سیاسی سرمایه داری انقلاب را مساوی با خشونت غیر انسانی تعریف میکنند و ریشه ی انقلابات رنگی مثل انقلاب نارنجی و غیره از اینجا آب میخورد. لذا مسائل ایران و بویژه سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی نیز نمیتواند خارج از این چهارچوب باشد. به این معنی که جنبش پرو غرب در ایران در مقابل رژیم اسلامی تحلیلا تنها میتواند از طریق انقلابهای رنگی حرکت کند و از طرف دیگر بدلیل ایدئولوژیک بودن این رژیم مکانیسم انقلابات رنگی قادر نیست مثل برخی جوامع اردوگاهی کاربرد داشته باشد. بدلیل اینکه مکانیسم انقلابات رنگی تنها در جوامعی میتواند کاربرد پیدا کند که از چهارچوب رژیمهای دیکتاتوری  و یا مستبد ایدئولوژیک بیرون آمده و در راستا و روند وضعیت موقت ظاهرا دمکراتیک قرار گرفته و دارای نهادهای دمکراتیک و توسعه ی سیاسی مثل ان جی اوها باشد و بتواند سناریوی جدید انتخاباتی بورژوازی معاصر را تحت عنوان انقلابهای رنگی متحقق کند. چنین انقلاباتی در مقابل رژیم مستبد ایدئولوژیک اسلامی هیچ زمینه ای برای متحقق ساختن خود ندارند و در جا با شکست مواجه میشوند که اخیرا اپوزیسیون پرو غرب چنین حرکتی را تحت عناوینی مثل مقاومت مدنی یا رفراندوم و یا دیگر آلترناتیوهای مدنی و ضد خشونت از خود نشان داد و بعد از اینهم نمیتواند رادیکالتر از این چهارچوبهای باصطلاح "مدنی" حرکت کند و دقیقا بهمین خاطر بود که این جنبش بعد از عبور جامعه از جنبش دوم خرداد نتوانست رهبری جنبش سرنگونی را بدست گیرد و به حاشیه ی جامعه پرت شد تا جامعه  بتواند وارد فاز چپ شود. اصولا جنبش پرو غرب اگر نتواند خود را با سیاستها و ایدئولوژی بورژوازی غربی در کشورهای جهانسومی مطابقت دهد در نهایت به یک جنبش انتزاعی و حاشیه ای تبدیل خواهد شد و اگر بخواهد خود را با این وضعیت تطبیق دهد دیگر از حالت یک جنبش ناسیونالیستی عظمت طلب متعارف پرو غرب در آمده و به یک جنبش غیر متعارف ناسیونالیستی قومی  و فدرالیستی تبدیل خواهد شد. هیچ کسی نمیتواند اثباتا بگوید که با رادیکال تر و چپ شدن جنبش سرنگونی طلبی، بورژوازی غربی به یک آلترناتیو پروغربی متعارف با محتوای ناسیونالیسم عظمت طلب پان ایرانیستی در ایران تن خواهد داد.
مهمترین مسئله ی دیگر سرنگونی انقلابی رژیمهای مستبد و یا مستبد ایدئولوژیک در دوره ی نظم نوین جهانی یا در واقع سیاست و نظم سیاسی غیر متعارف بورژوازی غربی ست. چنین سیاستی حکایت از این دارد که اقتصاد سرمایه داری کنونی جهان معاصر تحت الشعاع سیاست سرکوبگر میلیتاریستی و تروریسم دولتی قرار گرفته است و شرایط بجایی رسیده است که سرمایه داری  عمدتا میخواهد بطور مصنوعی ادامه ی حیات دهد و از شرایط متعارف تابعیت سیاست از اقتصاد  بورژوایی خارج شده است. این بدین معنا ست که دولتهای میلیتاریستی غربی به رهبری دولت امریکا علاوه بر مهندسی افکار از عامل مهندسی اجتماع نیز استفاده میکند و این یکی دیگر از پروژه های جدید سرمایه داری معاصر است. مهندسی اجتماع علیرغم دمکراسی طلبی و انتزاع گرایی متفکرین ابله پست مدرن و نئوکنسرواتیو که همواره بطور ارتجاعی( و نه انتراعی) در خدمت دولتهای میلیتاریستی غربی هستند، در نهایت وضعیتی مثل اوضاع عراق را بعد از حمله ی نظامی به یک کشور در چهارچوب محوریت شر و شیطانی بوجود میاورد و بهیچوجه قصد متحقق ساختن دمکراسی را در اینگونه کشورها ندارد. در واقع مهندسی اجتماع تغییر صورت مسئله کشورهاست و فراتر از این سطح نمیخواهد و نمیتواند برود. تغییر صورت مسئله یا مهندسی اجتماع در راستای تحقق وضعیتی ست که فرصت سرکار آمدن حکومتهای چپ و مترقی و مدرن را از جوامع بویژه جوامع خاورمیانه و جهانسومی بگیرد و روندهای سیاسی در جوامع را در مسیر دلخواه ارتجاعی خود قرار دهد (مثل سرکار آوردن اسلام سیاسی در ایران و عراق و افغانستان) و یا متحقق ساختن انقلابهای رنگی در کشورهای بویژه اردوگاهی اروپای شرقی و آسیای میانه. فاکتور مهندسی اجتماع، رادیکالیسم چپ رادیکال را کاملا فلج میکند و سعی میکند این جنبش را به شکست طلبی ناامیدوار کننده سوق دهد. در واقع رادیکالیسم سرنگونی طلبی و  شکست طلبی دو روی چپ و راست سکه جنبش چپ رادیکال میباشد. چپ رادیکال با رویکرد غیرتاریخی و فرقه ای خود هرگز قادر نیست و نمیخواهد شرایط ویژه ی نظم نوین جهانی و فاکتور مهندسی اجتماع دولتهای میلیتاریستی غربی را ببیند و هضم کند. از نظر این چپ، انقلاب در عصر کنونی از مکانیسمهای کلاسیک خود تبعیت میکند و هرگز تغییر پذیر نیست. از این نظر هیچ عامل خارجی نمیتواند دینامیک پویای تحقق انقلاب را بهم بزند و هر لحظه توده ها نخواهند زیر سلطه ی یک حکومت مستبد بویژه ایدئولوژیک بمانند و حکومت هم نتواند به این مردم  انقلابی حکومت کند، پدیده ی انقلاب بطور دینامیکی و دیالکتیکی رخ خواهد داد. در تقابل با رویکرد چپ رادیکال موضع جنبش کمونیسم کارگری وجود دارد که هرگز خود را از شرایط مشخص و ویژه انتزاع نمیکند و وضعیت و حیات استراتژیک یک رژیم مستبد ایدئولوژیک مثل اسلام سیاسی در ایران را بطور در خود و بومی تحلیل نکرده بلکه آنرا در چهارچوب  سیاست سرمایه داری جهانی با توجه به ویژگیهای درونی و بومی آن تحلیل میکند. کمونیسم کارگری تماما به تئوری کلاسیک انقلاب وابسته نیست و بر مبنای این تئوری تحلیل پراتیک نمیکند. چون تئوری کلاسیک انقلاب تا جایی قابل صدق و تحقق است که دیگر جوامع پیشرفته ی سرمایه داری دارای آن توان و قدرت نظامی در جهت تغییر سرنوشت سیاسی جوامع ضعیفتر نیستند. از نظر جنبش کمونیسم کارگری فاکتور مهندسی اجتماع دولتهای میلیتاریستی غربی با توجه به میزان و درجه ی قدرت تغییر خود، میتواند تماما نتیجه ی پروسه ی حرکت بومی و درونی یک جامعه ی مثلا جهانسومی را کاملا بنفع خود تغییر دهد و تمام کند. لذا از این نظر تئوری نئوکلاسیک انقلاب وارد صحنه شده و عمل میکند. منصور حکمت با بحثهای اخیر خود تحت عنوان حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی و دیگر بحثهای اواخر حیاتش تقریبا بنظر من بدون بکار بردن چنین اصطلاحی محور عمده ی تئوری نئوکلاسیک انقلاب را تئوریزه کرد. از این نظر تنها یک حزب کمونیستی اجتماعی میتواند رژیمهای مستبد سرمایه داری را سرنگون کند، حزبی که مکانیسمهای  اجتماعی قدرت در جامعه را تسخیر کرده باشد و در نهایت بورژوازی را در زمین خودش شکست دهد. یک حزب رادیکال چپ فرقه ای در جهان معاصر هرگز نمیتواند یک انقلاب سوسیالیستی را متحقق کند و در نهایت در این راستا شکست خواهد خورد. اینکه حزب کمونیستی کارگری باید بورژوازی را در زمین خودش شکست بدهد یک متدولوژی جدید از طرف منصور حکمت بود که میتواند  به یک بحث گسترده ی جدید تبدیل بشود، چونکه این تئوری در بطن خود عناصر متعدد فکری را حمل و مطرح میکند. اصولا چنین بحثی در تقابل با عامل مهندسی اجتماع، مهندسی افکار و تئوری تغییر صورت مسئله میباشد و عناصر ضد این عوامل و فاکتورها را در خود حمل میکند. این تئوری در رابطه با حکومت اسلام سیاسی در ایران شکل ویژه پیدا میکند، با توجه به اینکه یک رژیم استبدادی ایدئولوژیک از چهارچوب رژیمهای متعارف مستبد خارج شده و سرنگونی انقلابی آن شرایط حساستر و ویژه تری را پیدا میکند. رژیمی که در مقابل جنبشهای مدرن سوسیالیستی و چپ و در جهت سرکوب آن خود را به هیچ شرط و شروطی محدود نکرده و بی محابا به سرکوب علنی دست میزند. بنظر من بحث حزب کمونیستی کارگری اجتماعی و تسخیر مکانیسمهای اجتماعی قدرت در جامعه برای سرنگونی رژیم ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بحثی حساس و گسترده تر از تصورات رایج در این جنبش است. لذا این بحث باید در یک متن جداگانه مفصلا مورد بحث قرار بگیرد و از حوصله ی این  نوشته و متن خارج است.